هیچ کس تنهاییم را حس نکرد سایه ام امشب زه تنهایی مرا همراه نیست گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی این رفیق نیمه راهم گاه هست و گاه نیست.
| ||
|
آدم ها را بلد نیستم
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود!
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود!
گاهی دلم برای پاکی های قلب کودکانه ام می گیرد!
هنوز هم گاهی میان آدم ها گم می شوم!!!
کوچه ها را بلدم...
خیابان ها را بلدم...
ماشین ها... مغازه ها !
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم...!
ولی هنوز گاهی میان آدم ها گم می شوم...!
آدم ها را بلد نیستم!!!
کردیم شکوفه، سوز سرما نگذاشت
دنیا چه کلاهی که سر ما نگذاشت
رفتیم که چون صاعقه برقی بزنیم
کوتاهی لحظه های دنیا نگذاشت
احساس می کنم آن روز که خدای بزرگ مرا می آفرید،
حتی یک بنده خوب خدا در گوشه ی دورافتاده
یک کویر هم خدا خدا نمی کرد...
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin] |